-
یادگاری
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 18:03
هنوز جای سیلی ها درد میکند... حتی بعد از نیم ساعت، درد از توی گوش هام تیر میکشه و به شقیقه ام میکوبه...
-
هر چند،فی بُعده عذابٌ فی قربهالسلامه...*
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 17:56
اما گاه باید ایستاد و از دور تماشایش کرد... *حافظ
-
شین...
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 04:08
این وقت شب چهار و چند دقیقه ی بامداد است وهنوز تمام هر چه هست از برای شفای تحمل و خستگی خواب است درخت،پنجره،خیابان،خواب و نور که پابه ماه چراغ با شب زائو ... چانه می زند و من که از احتمال یک علاقه ی پنهان خوابم نمی برد تنها پرنده ای که سحرخیز تر از اذان باد و عطر شبنم است می فهمد شب زنده دار درمان ندیده ای چون من از...
-
Lost Light
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 21:15
نشست و مثل روشنی من بود هنوز دایره آب وسعتش می داد هنوز رحل صداقت تلاوتش می کرد هنوز معنا داشت هنوز فرصت یک پل ادامه اش می داد چقدر چشم تماشا داشت نگاه روشن او زبان عاطفه را به شهر می آموخت و روبه روی دلم ماند! چقدر آیینه آمد چقدر ناگهان و هیچ پای گریزی مرا نمی دزدید چقدر آیینه تاریک است چقدر گم شده بودم چقدر بی حاصل...
-
این یک پست اختصاصی است!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 19:32
-
هنوز
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 01:31
زنده وار...
-
ای درد ای یاد یار
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 19:48
سر رای برگشتنت آینه میکارم گلدونای دلتنگُ رو پله میذارم لحظه های بی قصه رو طاقت ندارم چشم من به راه عشقه...
-
سایه...
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 23:15
من سایه ام... از وقتی یادم میاد اسمم همین بوده! بعد از یک سال... میدونم خیلی زیاد نیست.... ولی دلتنگی هاش برای دوستام به اندازه ی سالهاست... برای همین اینجام! و همینجا اعتراف میکنم که هیچی The silence نمیشه واسه من... خیلی ها رو میشناختم که دیگه نیستن، نمینویسن و دیگه هیچ جور نمیشه پیداشون کرد! و این خیلی سخته.... یاد...
-
Hate
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 21:31
ازخونه بدم میاد چون اینجا روح نیست چون آدم هاش مثل رهگذران خیابانی فقط از کنار هم عبور می کنند و انگار،مقصد تنها سجاده هاشان است و رکوع و سجودی بی پایان... شاید می پندارند جبرانی ست... جبرانی ست برای این روح ِ نداشته! شاید آن ها هم حس کرده اند که کم است، که کم اند... اما برهوتی ست پر سراب گذرگاه شان! عبور می کنند و...
-
!
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 16:14
-
برای آنکس که نمی خواند...
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 00:49
می نویسم... برای آنکس که نمی خواند...! کاش مرد بودم و عاشق... آنوقت خیلی زیباتر شعر می سرودم و از تو می گفتم...! شعر می سرودم و عشق بازی می کردم...! آنوقت شاید ملامت نمیشدم! از تو می گفتم و از چشمانت...مژگانت...بی شباهت نیست به شب های یک عاشق...! مستی می کردم و... شب ها توی پارک قدم می زدم و شاید... سیگار... دودش را...
-
عنوان ندارد!
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 23:17
این روزها نوشتن اینجا برایم مثل تنهایی قدم زدن در شب های بارانی ست... و البته لذت بخش... ---------------------- دارم رول بازی می کنم!روله آدمای قوی!آدمایی که میتونن همه چیو درست کنن!أدمایی که دائم با خودشون تکرار می کنن:هیچوقت دیر نیست.......هیچوقت دیر نیست........همه چی تو دستای توئه........هروقت تصمیم بگیری همه چیو...
-
میان ماندن و رفتن...
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 17:56
میان ماندن و رفتن همیشه فریادی ست که تلخ می موید: در انتهای زمین جان آرزومندی ست, که بین بودن و رفتن به دام افتاده ست...
-
خیال خام...
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 22:09
زورقی طوفان زده در میان بارش تردیدها(م)... در تلاطم , در نبرد دیروزها , امروزها... می گریزم من زخود, در عبور از کوچه های خویشتن من کی ام, این من که در من گم شده ست این روزها... می گریزم سوی فردا و خیال خام خویش در کشاکش در ستیز بخت بی فرجام خویش... ........ ... ----------------------- پ.ن1:به یاد قدیما! از همون موقع...
-
توضیح!
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 22:06
موزیک بلاگ بی مناسبت با روزهای من نیست...! به زودی حذف خواهد شد با گذشت روزها.... شاید! ----------------- پلیرش اون پایینه خواستین قطعش کنید!
-
جاده
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 23:09
توی فرهنگ لغت ذهن من جاده و خاطره هم معنی ان... به قول یه دوست مرور کردن خاطره ها وقتی شیرینه که با کسی که لحظه های مشترک داشتی بشینی و بگی,یادش بخیر... وقتی سرم رو چرخوندم سمت پنجره ماشین,به یاد خاطره ها,تنها چیزی که دیدم عکس خودم بود توی شیشه... ----------------- زندگیمو ورداشتم آوردم خونه رو هم تحویل دادم فکرشو نمی...
-
هیــــــــــــــسسسسسسس!
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 20:14
نگو تو دیگه چرا؟!!!!! آره کم آوردم!!!! هیچی نگو.... خوب میشم خودم خوب میشم............... الان فقط حال و هوای هواااااااااااااااار کشیدن دارم..........................!!!!!!!!!! دلم می خواد اما نمیشه!!! تا حالا دیدی کسی یواشکی هوار بکشه؟!
-
؟!
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 20:07
چه ابر تیره ای گرفته سینه ی تورا که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود................
-
نفس...
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 20:01
سرم انگار یه پتکی خورده بود توش! سنگینه سنگین! تنها حسی که تو بدنم مونده بود تمام انرژیشو صرف این کرده بود که ذره ذره وجودمو از تو چشام هل بدن بیرون..... تنها فکری که توی سرم میومدو میرفت با هر نفس.......این بود که نفس بکش.........نفس بکش..................نفس بکش......................نفس بکش..................نفس...
-
افسوس!
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 19:58
می گن خدا همون خدایی که شما میگین.... میگن اگه میشکنه ,اگه اشکی پشت سرش می ده,واسه اینه که من یا تو بهش نزدیکتر بشیم!!! چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر مضحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!!! اگه...
-
افطار
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 19:34
امشب افطارم رو با یک قطره اشک باز کردم همین...
-
در کوچه سار شب
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 01:28
اینجا هم شده است عین قبرستان... دلم گرفت هرکس اینجا لوونه می کنه,حتمن نه شاید حرفی نگفته داره و دور و برش پره از گوش های کر... شاید همزادی,همرازی... نه, فقط بگذار بگویم,فریاد کنم... هرچند این روزها آنقدر تهی و بی معنی ام که حرفی نمی ماند برای گفتن! ....... درکوچه سار شب درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر...
-
بر سواد سنگ فرش راه...
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 02:34
با تمام خشم خویش با تمام نفرت دیوانه وار خویش می کشم فریاد: ای جلاد! ننگت باد! آه,هنگامی که یک انسان می کُشد انسان دیگر را می کُشد در خویشتن انسان بودن را بشنو ای جلاد! می رسد آخر روزِ دیگرگون: روز کیفر روز کین خواهی روز بار آوردن این شوره زارِ خون زیر این باران خونین سبز خواهد گشت بذر کین وین کویر خشک بارور خواهد شد...
-
آواز ماه...
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 18:39
ازآن جایی که چشم نطقمان درآمده است.! لیک به نگارش اشعار شاعر مورد علاقمان اکتفا می کنیم(نیز دیگر شعرا...!) آواز ماه می گذرد آن بت ناز آفرین در دل عشّاق نیاز آفرین زیر بغل تنگ فشرده کتاب عمر مرا جلوه دهد در شتاب زلف رها کرده به رخ ناز را سایه زده نرگس غمّاز را خرمن مو ریخته بر شانه ها کرده پریشان دل دیوانه ها فربه و...
-
زهرخند
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 13:58
بیا نگارا بیا بیا در آغوش من بزن زمی آتشم ببر دل وهوش من ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به بریزاین مشک را بریز بر دوش من ازین کمند بلند به گردن من ببند بکش به هر سو مرا چو شیر سر در کمند به ناز بر من بتاز, به غمزه کارم بساز به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها سبک به هر سو بپر, بپر چو...
-
نبش قبر...
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 01:17
لب هاش بوی سیگار می دادن... بوی عطرش شیرین تر می کرد این تلخی رو... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دنبال چی می گردی؟! بهتره دیگه نبش قبر نکنم خاطرات رو... همون قهوه ی تلخ خوردن و بیداری های پشت سرش و فکر کردن به سیگار واسه ما بسه میذارم قصه ها مدفون بشن,قصه بمونن... بذار همونجوری بشناسن...!
-
توتیا
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 16:35
مهی که مزد وفای مرا جفا دانست دلم هرآنچه جفا دید ازو وفا دانست روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان چرا که آن گل خندان چنین روا دانست صفای خاطر آیینه دار ما را باش که هرچه دید غبار غمش صفا دانست گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق به حیرتم که صبا قصه از...
-
میوه ی زندگی!!!؟؟
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 14:31
امروز داشتم از پشت پنجره نگاش می کردم... خیلی وقته که داره تو کوچه بازی می کنه مادرش, گذاشت و رفت... ------------------------- پ.ن١:یه بچه ی سه ساله...یکی چهار ساله... یکی دیگه سی ساله که پدرومادرش جداشدن... حالم بده... پ.ن٢:راستی دختره, یه دختره چهار ساله...
-
رویا...
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 20:53
این روزها که می گذرد,دلگیرم این روزها... این شب ها,دعایت می کنم این شب ها... این لحظه ها... این روزها این شب ها... نکند تو رویا شوی برای شب های فردایم!؟...
-
بازهم بلاگ اسکای...و سلام!
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 20:11