عنوان ندارد!

  

 

 

 

 

این روزها نوشتن اینجا برایم مثل تنهایی قدم زدن در شب های بارانی ست... 

 

و البته لذت بخش... 

 

 

 

 

 

 

 

 

----------------------  

 

 

  

 

 

 

 

 دارم رول بازی می کنم!روله آدمای قوی!آدمایی که میتونن همه چیو درست کنن!أدمایی که دائم با خودشون تکرار می کنن:هیچوقت دیر نیست.......هیچوقت دیر نیست........همه چی تو دستای توئه........هروقت تصمیم بگیری همه چیو می تونی درست کنی..........!

این روزها دارم رول بازی می کنم! 

آدمی که خودش لت و پاره از درون باید خودش رو نه,آرامش بشه واسه دیگری!زندگی بسازه...! اینجا تنها جاییه که می تونم بگم:واقعن زورشو ندارم.... 

هرچی توی ذهنم می گردم که از کجا شروع کنم,دچار تسلسل می شم و می بینم هیچ جایی انگار نمونده که ازونجا شروع کنم! 

این روزها دارم رول بازی می کنم! 

الکی می خندم!به خودم امید میدم!توی گذشته می گردم دنبال چیزای خوب تا اوضاع مثل گذشته بشه!اما...نمیشه,من اگه بخوام باشم بقیه چیزا نمیشه! 

 

  

                                                                      این روزها دارم رول بازی می کنم...... 

  

 

 

 

------------------- 

پ.ن:طرح کپی از نشانه مدرسه تئاتر اثر "مازیار زند" (با اندکی تغییر!)

 

 ساعت 1:43بامداد,حال ندارم بیشتر روش کارکنم!