سرم انگار یه پتکی خورده بود توش!
سنگینه سنگین!
تنها حسی که تو بدنم مونده بود تمام انرژیشو صرف این کرده بود که ذره ذره وجودمو از تو چشام هل بدن بیرون.....
تنها فکری که توی سرم میومدو میرفت با هر نفس.......این بود که نفس بکش.........نفس بکش..................نفس بکش......................نفس بکش..................نفس بکش...................نفس................نفس..................
می کشم........
حالا دیگه فقط نفس می کشم................فقط نفس می تونم بکشم................
ــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:خداحافظ لالموونی!
(شایدفعلن,چون خیلی وقتا لالموونی بهترین و تنهاترین گزینه است!!!)
الهییییییییییییییی................چی شده؟؟؟
دارم می رم سفر..عیدت مبارک.....
اگه تونستم آن می شم......زود خوب شی ها
هیچی...توخودتو نگران نکن!
منم دارم میرم شمال,واسه کارای دانشگاه!
خوب می شم!!!
این سفر یه روزه رو به فال نیک بگیر دختر. هرچند واسه کارای دانشگاه. مواظب خودت باش. منتظریم بیای دوباره ها.
من اومدم!
ارادت داریم...
88/6/31
چرا یواشکی هوار بکش داد بزن بذار گوش همه کر شه
هیییییی.....کاش میشد!!!
همه همینجوریش کر هستن!!!
سلام !
برگ زردیست تحفه ی پاییز !
با غزلی بروزم.
اومدم آپ نبودی....
سپاس...